جدول جو
جدول جو

معنی من جمله - جستجوی لغت در جدول جو

من جمله(وُ اُ دَ)
به معنی از میان و از جمله و از میان همه و تماماً و سراسر، القصه و حاصل کلام. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
من جمله
از جمله آنچه گفته شده از زمزه
تصویری از من جمله
تصویر من جمله
فرهنگ لغت هوشیار
من جمله
ازآن جمله، ازآن میان، ازجمله
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(وَ نِ گَ تَ)
لفظی است موضوع برای قسم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اسمی است که برای قسم وضع شده است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(جُ لَ / لِ)
وزیر (در اصطلاح مستعمل در هند) : بنا بر ظهور کاردانی به مرتبۀ وزارت که به عرف آنجا (هند) میرجمله می نامند رسیده. (عالم آرای عباسی ج 2 ص 883)
لغت نامه دهخدا
(جُ لَ)
میرزا محمد امین اصفهانی شاعر معاصر جهانگیر است و به هند رفته و منصب میرجملگی یافته است. این بیت او راست:
افتادگیی به طالعم هست
در پای خمی چرا نیفتم.
(تذکرۀ نصرآبادی ص 56)
لغت نامه دهخدا
(عُ سی ی)
بندی وار رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از محیط المحیط). گام برداشتن بندی و کسی که در قید باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ مِ دَ)
منجمده. تأنیث منجمد: منطقۀ منجمدۀ شمالی و جنوبی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به منجمد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نَمْ مَ لَ)
امراءه منمله، زنی که یک جا قرار نگیرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). زنی که به یک جا قرار و آرام نگیرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سر جمله
تصویر سر جمله
راس عمده، خلاصه گزیده بهتر از هر چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجمله
تصویر متجمله
مونث متجمل جمع متجملات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در جمله
تصویر در جمله
((دَ. جُ لِ))
خلاصه، بالاخره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از از جمله
تصویر از جمله
از آنگونه، از دسته
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع گلی خواران قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
از سمت داخل، درون
فرهنگ گویش مازندرانی
برآمدگی ها و دمل های بزرگ چرکین که در فصل بهار در بدن گاو
فرهنگ گویش مازندرانی